کد مطلب:314127 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:523

دیدار با امام زمان در چادر منی در مجلس روضه ی حضرت ابوالفضل العباس
در سال 1372 هجری شمسی كه با عده ای از دوستان به حج تمتع مشرف شده بودیم، روز یازدهم ذیحجه 1413 هجری قمری مطابق با یازدهم خردادماه 1372 هجری شمسی، مجلس روضه ای در چادر كاروان ما برگزار شد كه بسیار بامعنویت بود. چند ماه پس از بازگشت این سفر حج یكی از دوستان كه راضی نیست نامش در كتاب آورده شود جریانی را كه در آن جلسه برایش اتفاق افتاده بود با مقدمه ای برایم چنین نقل نمود:

قبل از مسافرت به مكه در حرم مطهر آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام از درگاه خداوند طلب نمودم كه در این سفر عنایت امام زمان علیه السلام شامل حالم گردد. شنیده بودم كه عده ای از عاشقان آن حضرت در جریان سفر به مكه خدمت آن بزرگوار رسیده اند، لذا از ابتدای سفر به یاد امام زمان علیه السلام بودم.

در مدینه ی منوره كه مدت یك هفته اقامت داشتیم، همواره دنبال حضرت می گشتم. در مسجدالنبی صلی الله علیه و آله و سلم، در روضه ی منوره، كنار منبر، محراب، مأذنه، نزدیك ستون توبه، جایگاه اصحاب صفه، محراب تهجد پیامبر، كنار درب خانه ی حضرت زهرا علیهاالسلام و در بین سیل جمعیت، در قبرستان بقیع، كنار قبور خراب شده ی چهار امام مظلوم و غریب و در بین زائرین مدینه، دنبال كسی می گشتم كه نشانیهای او را داشته باشد.

ایام توقف ما در مدینه سپری گشت و ما با چشم گریان و قلب سوزان از پیامبر اكرم، دخت گرامیش و ائمه ی بقیع علیهم السلام با كوله باری از خاطره جدا شده و خداحافظی نمودیم. در مكه نیز در حین انجام اعمال عمره ی تمتع، در مطاف، پشت مقام حضرت ابراهیم علیه السلام، در زمزم، در سعی صفا و مروه، به یاد حضرت بودم. چند روز بین اعمال عمره ی تمتع و حج تمتع نیز در جای جای مسجدالحرام خاطره ی حضرت در ذهنم بود. گاهی اوقات به عاشقان دلسوخته ی امام زمان علیه السلام برخورد می نمودم كه به او متوسل شده و در هجران او می سوزند، گاهی نیز با خود زمزمه می كردم:



[ صفحه 547]





از جهان دل به تو بستم به خدا مهدی جان

طالب وصل تو هستم به خدا مهدی جان



هر كجا یاد تو و ذكر تو و نام تو بود

بی تأمل بنشستم به خدا مهدی جان



اعمال حج تمتع شروع شد، به صحرای عرفات رفتیم. شب عرفه گذشت، روز عرفه در جبل الرحمه، در بین چادرها و در بین دعای عرفه ی امام حسین علیه السلام به یاد آن یوسف گم گشته بودم. غروب روز عرفه پس از نماز مغرب و عشا سرزمینی را كه مطمئن بودم حضرت در آنجا بین جمعیت بوده اند به طرف مشعرالحرام پشت سر نهادیم. روز دهم ذیحجه در منی اعمال روز عید قربان را انجام دادیم. هوا در سرزمین منی بسیار گرم بود و ما در زیر چادرها به سر می بردیم. عصرها به قدری هوا گرم بود كه امكان استراحت و خوابیدن نبود.

عصر روز یازدهم، همان طور كه مردها چند نفر چند نفر در چادر دور هم جمع شده بودیم و از هر دری سخن می گفتیم و عده ای نیز در حال بیداری دراز كشیده بودند بدون اینكه از قبل برنامه ریزی خاصی شده باشد روحانی كاروان شروع كرد به زمزمه كردن اشعاری در مورد امام زمان علیه السلام، در نتیجه همگی نشسته و شروع به گوش كردن كردیم. ناخودآگاه مجلسی برقرار شد و بعد هم مداح كاروان توسلی به حضرت جست. حال خوشی در مجلس پیدا شده بود، سپس یكی از برادران اشعاری را خطاب به آن حضرت در رابطه با سفر حج خواند كه دو بیت آن چنین بود:



ای حریم كعبه محرم بر طواف كوی تو

من به گرد كعبه می گردم به یاد روی تو



گر چه بر محرم بود بوییدن گلها حرام

زنده ام من - ای گل زهرا- ز فیض بوی تو



و در ضمن خواندن اشعار خطاب به حضرت می گفت: آقاجان، در این سرزمین خیمه ها و چادرها زیادند و ما نمی توانیم همه ی آنها را یك به یك بگردیم تا خیمه ی شما را پیدا نماییم. اما شما می دانید خیمه و چادر كاروان ما كجا است، شما به ما عنایتی بفرمایید، شما به ما سر بزنید. همه ی افراد گریه می كردند و اشك می ریختند. بعد هم یكی از برادران دیگر توسلی به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام پیدا نمود و خطاب به یوسف بیابانگرد زهرا عجل الله تعالی فرجه الشریف گفت: آقا، شما به روضه ی عمویتان خیلی علاقه دارید و خودتان سفارش به خواندن این روضه كرده اید...



[ صفحه 548]



همین طور كه ایشان روضه می خواند و حضار همگی با حال منقلب اشك می ریختند و من هم گریه می كردم، سرم را بلند كردم دیدم آقایی با لباس سفید عربی و به هیئت عربها در داخل چادر جلوی درب روی دو زانو به طور سرپا نشسته اند. روی سر ایشان دستمالی بود كه آن هم سفیدرنگ بود طوری قرار گرفته بود كه قسمت زیادی از پیشانی ایشان را هم پوشانده بود. من در چادر جایی نشسته بودم كه تنها سمت چپ صورت و محاسن ایشان را می دیدم كه حالت گندمگون داشت. چند ثانیه ایشان را نگاه كردم. آقایی بودند تنومند و باوقار كه شاید حدود چهل و چند ساله به نظر می رسیدند. سپس جلوی درب چادر را نگاه كردم دیدم دو نفر جوان كه سن آنها تقریبا زیر بیست سال بود با لباس سفید بلند عربی درست جلوی قسمت ورودی چادر ایستاده اند و حدود یكی دو متر پشت سر آقا بودند.

در آن لحظه چنین تصور نمودم كه اینها عربهایی هستند كه از جلوی چادر ما عبور می كرده اند، صدای روضه را شنیده، لذا داخل چادر آمده اند تا به روضه گوش دهند. مجددا سرم را پایین انداخته و اشك می ریختم دقیقا نمی دانم چقدر طول كشید ولی مطمئن هستم كه مدت زیادی نگذشت مجددا سرم را بلند كردم دیدم از آقا و جوانها خبری نیست ولی در آن زمان چنان تصرفی در ذهنم ایجاد شده بود كه تنها درباره ی آنها چنین فكر می كردم كه اینها عرب بوده و برای گوش كردن روضه، به مجلس ما آمده اند. حتی پس از پایان این مجلس بسیار بامعنویت، اصلا به ذهنم خطور نكرد كه در این مورد با دیگر اعضای كاروان صحبتی نمایم. روز بعد شنیدم كه یكی دو نفر از افراد كاروان راجع به آقایی كه به مجلس آمده بودند صحبت می كردند، از آنها پرسیدم شما چگونگی آمدن و رفتن آن آقا را متوجه شدید، گفتند: نه، ما فقط دیده ایم ایشان جلوی درب چادر نشسته اند.

آن وقت به خود آمدم و كمی در مورد جریانی كه اتفاق افتاده بود فكر كردم و به تصور خودم در مورد این واقعه تأمل نمودم. به خود گفتم: اگر اینها عرب بودند چگونه به روضه ای كه به زبان فارسی خوانده می شد گوش می دادند؟! چرا در زمانی كه همگی در عزای حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام گریه می كردند ایشان تشریف



[ صفحه 549]



آورده بودند؟! صدای روضه آن قدر بلند نبود كه به بیرون چادر برود، تا كسی با شنیدن صدای روضه داخل شود!! چطور كسی دقیقا متوجه چگونگی آمدن و رفتن آنها نشده بود!! چطور در اثر تصادفی كه در ذهن من ایجاد شده بود، به این تصورم كه اینها عرب هستند و به روضه ی فارسی گوش می دهند شك نكردم!!

همه ی این سؤالاتی را كه اكنون در ذهنم ایجاد شده بود مرا امیدوار ساخت كه ایشان خود حضرت یعنی امام زمان علیه السلام بوده اند و تأسف خوردم كه چرا در همان لحظه حضرت را نشناخته ام. [1] .


[1] ديدار با امام زمان عليه السلام در مكه و مدينه، ص 158 - 154، دكتر محمدحسن ضرابي، انتشارات هاتف، چاپ اول زمستان 1375.